.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
واپسین ساعات حیات پیامبر چگونه گذشت؟
پیامبر فرمود: ای علی، آن ها را راحت بگذار تا مرا ببویند و آن ها را ببویم. بگذار آن ها از من بهره ببرند و من از آن ها بهره ببرم. دیری نمی گذرد که پس از من به مصیبت و مشکلات بزرگی گرفتار می شوند...
رحلت جانگداز پیامبراکرم صلی الله علیه و آله یکی از اندوه بارترین حوادث تاریخ اسلام به شمار می رود؛ چنان که حضرت علی علیه السلام پس از غسل و کفن بدن پاک آن فرستاده خدا، کفن را از صورتش کنار زد و با قلبی شکسته و اندوهگین، او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت! با رحلت تو، رشته نبوّت و وحی الهی و اخبار آسمان ها منقطع گردید. اگر ما را به شکیبایی در برابر ناگواری ها دعوت نفرموده بودی، چنان در فراق تو اشک می ریختم که چشمه های اشک چشمانم را خشک می گردانیدم، حزن و اندوه ما در این مصیبت، همیشگی است، اگرچه این مقدار از حزن و اندوه در مصیبت فقدان تو بسیار ناچیز است؛ اما چاره ای جز این نیست. پدر و مادرم به فدایت! ما را در سرای دیگر به یاد آور و در خاطر خود نگاه دار.»(1) آن گاه صورت مبارکش را با کفن پوشانید.     رسول الله در چه روزی رحلت نمود؟   قول مشهور علمای شیعه این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روز دوشنبه، بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری قمری، و قول مشهور عامّه این است که دوازدهم ربیع الاول همان سال، رحلت نمود.

شیخ مفید می نویسد: «پیامبر در روز دوشنبه، بیست وهشتم صفر سال یازدهم هجری رحلت فرمود و در این هنگام شصت و سه سال داشت.»(2) به پی روی از او، مرحوم طبرسی در اعلام الوری و قطب راوندی در قصص الانبیاء و حلبی در مناقب آل ابی طالب و اربلی در کشف الغمّه، همین تاریخ را از او نقل کرده اند و این خبر مشهور است.   اما در اصول کافی، ج 1، ص 439 آمده است: «رسول خدادر شب دوازدهم ربیع الاول رحلت کرد.» شیخ طوسی هم همین قول را در أمالی، ص 266، حدیث 491 با سند خود از ابن حَزَم روایت کرده، و این مطابق با چیزی است که در سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 304 ذکر گردیده است. البته شیخ طوسی در کتاب دیگرش، تهذیب، ج 6، ص 2 و مصباح، ص 732 از استادش، شیخ مفید پی روی کرده و همان بیست و هشتم صفر را نقل کرده است.

این در حالی است که ابن خشاب بغدادی (م 567 ه.ق) و ابن أبی ثلج بغدادی (م 325 ه.ق) با سند خود، از نصر بن علی جهضمی، از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام ، از پدرش، از پدرانش، از حضرت علی علیه السلام روایت کرده اند: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز دوشنبه، مطابق با دوم ربیع الاول سال یازدهم هجری، در حالی که شصت و سه سال داشت، رحلت فرمود.»(3)
طبری هم در روایتی از کلبی، از ابی مخنف، به نقل از فقهای حجاز نقل می کند که «رسول خدا صلی الله علیه و آله در میانه روز دوشنبه، دوم ربیع الاول سال یازدهم هجری از دنیا رفت.»(4)

إربلی در اعتراض به اوضاع پیش آمده پس از رحلت جانگداز فرستاده خدا و امین وحی الهی نوشته است: «اختلاف مسلمانان در مورد روز ولادت آن حضرت (دوازدهم یا هفدهم ربیع الاول)، قابل پذیرش و معقول است؛ زیرا از مقام و عظمت آینده وی بی اطلاع بودند و از سوی دیگر، بی سواد بودند و تاریخ ولادت ها را ضبط نمی کردند، اما اختلاف در مورد چگونگی و تاریخ وفات آن حضرت بسیار عجیب و سؤال برانگیز می باشد؛ زیرا رحلت وی حادثه بسیار بزرگی بود که می بایست تمام حوادث آن به صورت دقیق ضبط و ثبت گردیده باشد.»(5)

اما متأسفانه بسیاری از حوادث و سفارش های بسیار مهم و تاریخ ساز آن حضرت تحریف یا به فراموشی سپرده شدند، به صورتی که بنی امیّه توانستند به عنوان خلیفه رسول خدا، بر منبر آن حضرت بنشینند و در محراب آن حضرت، امامت جمعه و جماعت مسلمانان را بر عهده بگیرند و فرزندانش حسن و حسین علیهماالسلام را به شهادت برسانند. تاریخ و حوادث مربوط به رحلت آن حضرت نیز از جمله مواردی بوده که سعی شده است تا به بوته فراموشی و ابهام سپرده شود.  
اهمیت جنگ با رومیان

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خوبی بر اهمیت منطقه شامات و فلسطین که تحت سیطره رومیان قرار داشت، واقف بود و مطمئن بود که دولت نیرومند روم، که شاهد گسترش روزافزون اسلام و قلع و قمع یهودیان فتنه جو و گرفتن جزیه از مسیحیان بوده است، ساکت و آرام نمی نشیند و درصدد فرصتی است که ضربه ای به حکومت نوپای اسلام بزند. از این رو، در سال هشتم هجری سپاهی را به فرمان دهی جعفر بن ابی طالب و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه روانه این سرزمین نمود تا خطرات احتمالی را دفع کنند. در این سریه، هر سه فرمانده شجاع به همراه عده زیادی از مسلمانان به شهادت رسیدند و باقی مانده لشکر اسلام به فرماندهی خالد بن ولید عقب نشینی کرد و به مدینه بازگشت.

سپس در سال نهم هجری وقتی خبر آمادگی رومیان برای حمله به سرزمین حجاز در مدینه منتشر گردید، پیامبر همراه با سی هزار جنگجو عازم «تبوک» گردید و بدون برخورد با دشمن و جنگ و خون ریزی، به مدینه بازگشت. بدین سان، احتمال خطر در نظر پیامبر بسیار جدّی بود و به همین دلیل، پس از مراسم حجة الوداع و ورود به مدینه، سپاهی منظّم برای اعزام به این منطقه آماده کرد و دستور داد بزرگان مهاجران و انصار در آن شرکت کنند.(6) پیامبر برای تشویق مسلمانان به شرکت در این جهاد، با دست خود پرچمی برای اُسامه بست(7) و به او فرمود: «به نام خدا و در راه خدا جهاد کن و با دشمنان خدا وارد جنگ شو. سحرگاهان بر اُنبا شبیخون بزن و مسافت مدینه تا شام را آن چنان سریع طی کن که دشمن از حرکت تو خبردار نشود.»
اعتراض به فرماندهی اُسامه

ابن اسحاق از عروة بن زبیر و دیگران روایت کرده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله با وجودی که از بیماری رنج می برد، لشکر اُسامه را به سوی «بلقاء» و «داروم» در سرزمین فلسطین راهی کرد. در این میان، عده ای می گفتند: چگونه او را که جوانی بیش نیست بر تمام مهاجران و انصار برتری داده و او را فرمانده آنان قرار داده است؟

به دنبال اعتراض عده ای از صحابه، آن حضرت در حالی که سرش را با پارچه ای بسته بود، از حجره بیرون آمد و بر منبر نشست و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم، دستورات اسامه را اطاعت کنید و همراه لشکر او خارج شوید. به جانم سوگند که اگر امروز درباره فرماندهی او ایراد می گیرید، در گذشته در مورد پدرش هم ایراد می گرفتید. او شایستگی فرمان دهی را دارد چنان که پدرش هم شایستگی فرمان دهی را داشت.» سپس از منبر پایین آمد.(8)
واقدی با آن که فرد باهوش و زیرکی بوده و سعی می کرده است تفصیل مطالب را از اخبار و احادیث و روایات جمع آوری کند، اما در صدد برنیامده است افراد این سپاه را مشخص کند که این گونه رسول خدا در اعزام آن تأکید داشت. او شش بار کلمه «الناس» را در مورد سپاه اسامه و سه بار کلمه «المسلمین» و همچنین سه بار کلمه «المهاجرین الاولین» را به کار برده و یک بار کلمه «أنصار» را بر «المهاجرین الاولین» عطف کرده و گفته است: «فی رجالٍ من المهاجرین و الأنصار»، آن گاه دو نفر از انصار را نام می برد. اما چنان که گذشت ابن اسحاق و ابن هشام بر کلمه «المهاجرین الاولین» متمرکز شده اند و ابن اسحاق فقط یک بار در روایت عروة، کلمه «انصار» را بر «مهاجرین» اضافه نموده است.(9)

یعقوبی در کتاب خود به اختصار می نویسد: رسول خدا صلی الله علیه و آله پرچم را برای فرمان دهی اسامه بر تعداد زیادی از مهاجران و انصار، بست که در این سپاه ابوبکر و عمر نیز حاضر بودند. در این میان، عده ای اعتراض کرده، گفتند: او کم سن و سال است و فقط نوزده سال دارد! اما پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر امروز درباره فرمان دهی او اعتراض می کنید، پیش از این بر فرمان دهی پدرش هم اعتراض می کردید، در حالی که هر دو برای فرمان دهی لایق بودند.»(10)

یعقوبی برخلاف واقدی می نویسد: مریضی آن حضرت تقریبا در نیمه ماه صفر شروع شد. اما با واقدی در این موضوع موافق است که سپاه اسامه دو هفته قبل از رحلت آن حضرت آماده شده بود، ولی حرکت نکرد.(11)  
برحذر داشتن مردم از فتنه

شیخ مفید در ارشاد می گوید: «هنگامی که رسول خدا از نزدیک شدن اجل خود مطّلع گردید، به هر مناسبتی برای مسلمانان سخنرانی می کرد و آنان را از فتنه انگیزی و اختلاف پس از خودش برحذر می داشت. و بسیار سفارش می کرد که به سنّت او متمسّک شوند، و بر آن اتفاق نظر و وحدت داشته باشند، و آنان را به پی روی از عترت خود، و اطاعت و حفاظت از آن ها، و کمک و یاری به آن ها در دین تشویق می کرد، و از اختلاف و ارتداد برحذر می داشت و راویان بسیاری از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: ای مردم، من از میان شما می روم و شما در حوض کوثر بر من وارد می شوید. آگاه باشید که درباره دو چیز از شما سؤال خواهم کرد. پس مواظب باشید که چگونه از آن ها محافظت می کنید. بدانید که خداوند به من خبر داده است که این دو از هم جدا نمی شوند تا مرا ملاقات کنند. من این ها را از خدا درخواست کردم و آن ها را به من عطا فرمود. آگاه باشد که من این دو را در میان شما می گذارم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم. از آن دو پیشی نگیرید که متفرق می شوید و از آن دو عقب نمانید که هلاک می شوید و سعی نکنید که چیزی به آن دو یاد بدهید؛ زیرا آن دو آگاه تر از شما هستند. ای مردم، این گونه نباشید که پس از من به کفر خویش بازگردید و خون همدیگر را بریزید... آگاه باشید که علی بن ابی طالب، برادر و وصی من است که بر سر تأویل قرآن می جنگد؛ چنان که من بر سر تنزیل قرآن جنگیدم.

آن حضرت اسامه را به فرماندهی انتخاب کرد و پرچم را به نام او بست و به او دستور داد که به سوی سرزمین روم، همان جایی که پدرش به شهادت رسیده بود، حرکت کند. نقشه آن حضرت این بود که مهاجران و انصار اولیه را از مدینه به بیرون بفرستد تا در هنگام وفاتش، کسی از این ها در مدینه نمانده باشد که در ریاست بر مردم طمع کند، و به منازعه با جانشین و وصی او بپردازد، و بخواهد حق او را پای مال گرداند. به همین دلیل، اسامه را به فرمان دهی افرادی که ذکر شد منصوب کرد و تلاش نمود که هر چه سریع تر آنان از مدینه بیرون بروند. او به اسامه دستور داد که در «جرف» اردو بزند و مردم را ترغیب کرد که هرچه زودتر به او ملحق شوند و همراه او حرکت کنند، و آنان را از سستی و کُندی برحذر داشت. اما در همین ایام که درصدد بود تا سپاه اسامه را هرچه سریع تر اعزام کند، بیمار شد و بستری گردید و در اثر آن رحلت کرد.»(12)
البته یکی دیگر از علت های این انتخاب آن بود که پیامبر می خواست مفاخره های عده ای از مهاجران و انصار اولیه را زیر سؤال ببرد و به آن ها بفهماند که به دست گرفتن مقام و موقعیت های اجتماعی در گروی لیاقت و شایستگی است که اسامه این شایستگی را دارد.

آن گاه شیخ مفید قضیه نماز را نقل کرده و سپس گفته است: پس از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز را به جای آورد، به منزل خود رفت و گروهی از مسلمانان را، که ابوبکر و عمربن خطاب هم در میان آنان بودند، فراخواند و پرسید: آیا به شما دستور ندادم که هرچه زودتر همراه سپاه اسامه حرکت کنید؟ چرا از دستور من سرپیچی کرده اید؟ ابوبکر گفت: من خارج شده بودم، اما بازگشتم تا بار دیگر شما را ببینم! و عمر گفت: ای رسول خدا، من خارج نشدم؛ زیرا دوست ندارم که حال شما را از دیگران بپرسم! امّا حضرت سه مرتبه فرمود: سپاه اسامه را روانه کنید.(13)
مشهور است که آن حضرت کسانی را که از دستور او سرپیچی نمودند، لعنت کرد، ولی در احادیث ما چیزی در این مورد وارد نشده است، مگر در حدیث ضعیفی که قسمتی از گفت وگوی حروری با امام باقر علیه السلام می باشد و در بحارالانوار، ج 27، ص 324 آمده است. لعن پیامبر صلی الله علیه و آله را احمد بن عبدالعزیز جوهری بغدادی (م 323 ه.ق)، که از قدمای معتزله می باشد، در کتاب سقیفه ذکر کرده، و معتزلی شافعی بغدادی (م 665 ه.ق) آن را در شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 52 از او نقل نموده، و شهرستانی نیز آن را در حاشیه فصل 1، ص 20 کتاب الملل و النحل نقل کرده است.  
زیارت بقیع و ایراد خطبه

شیخ مفید در ارشاد آورده است: پیامبر به حضرت علی علیه السلام فرمود: جبرئیل هر سال قرآن را یک مرتبه بر من عرضه می کرد و امسال آن را دو مرتبه عرضه کرده است. سبب آن را چیزی نمی دانم، جز این که اجل من فرا رسیده است.(14) یا علی، من بین انتخاب گنج های دنیا و جاودانگی در آن و بین بهشت مخیّر شدم، اما ملاقات پروردگارم و بهشت را اختیار کردم.»(15)
پس از آن که پیامبر بیمار شد و احساس کرد که اجلش فرا رسیده است، به اطرافیانش فرمود: «مأمور شده ام که برای اهل بقیع استغفار کنم.» پس بر حضرت علی علیه السلام تکیه کرد و به بقیع رفت و در میان قبرستان ایستاد و فرمود: «السلام علیکم یا اهل القبور...؛ سلام بر شما ای اهل قبور، به شما تبریک می گویم که از آنچه مردم در آن گرفتار می شوند، عبور کردید؛ زمانی که فتنه ها همانند تکه های شب تار، یکی پس از دیگری روی می آورند.» سپس به منزل خود بازگشت.(16)

پس از سه روز، در حالی که سرش را بسته بود و به حضرت علی علیه السلام و فضل بن عباس تکیه کرده بود، از منزل بیرون آمد و بر منبر نشست و فرمود: «ای مردم، هنگامه رفتن من از میان شما فرا رسیده است، به هر کس که وعده ای داده ام، بیاید تا آن را به او بدهم؛ و هرکسی از من طلب کار است، بیاید تا آن را بپردازم. ای مردم، بین خدا و هیچ کس، چیزی جز عمل نیست که با آن خیر یا شری انجام دهد. ای مردم، هیچ کس ادعا و آرزوی گزافی نداشته باشد. قسم به کسی که مرا به حق مبعوث کرده است، هیچ چیز غیر از عمل همراه با رحمت، باعث نجات نمی شود، و اگر فردی معصیت کند، نابود می شود. آیا پیام خدا را ابلاغ کردم؟» و پس از ایراد خطبه، نماز کوتاهی به جای آورد و وارد منزل ام سلمه شد.(17)  
نیابت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

شیخ مفید در ارشاد آورده است که بلال هر روز اذان می گفت، سپس پیش پیامبر اکرم می آمد و او را از اذان باخبر می کرد. یک روز اذان صبح را گفت، سپس پیش آن حضرت آمد که دید به سبب بیماری بی هوش شده است. بلال با صدای بلند گفت: «الصلاة، یرحمکم اللّه.» رسول خدا صلی الله علیه و آله با صدای بلال، به هوش آمد و فرمود: «یکی به جای من نماز بخواند، من توانایی آن را ندارم.»

به دنبال آن، عایشه، گفت: ابوبکر را خبر کنید!(18) و حفصه گفت: عمر را خبر کنید!
رسول خدا صلی الله علیه و آله به عمر و ابوبکر دستور داده بود که همراه سپاه اسامه خارج شوند و نمی دانست که آنان از دستورش سرپیچی کرده اند، اما وقتی این سخنان را از عایشه و حفصه شنید، متوجه شد که آن ها از دستورش سرپیچی کرده و در مدینه مانده اند. او مشاهده کرد که هر کدام از این دو سعی دارند تا پدر خودشان را برای اقامه نماز بفرستند و با این که او زنده است در صدد فتنه انگیزی می باشند. به همین دلیل، فرمود: بس کنید. شما همانند زنانی هستید که یوسف را به زندان فرستادند.

سپس علی و فضل بن عباس را فراخواند و پس از وضو، با تکیه بر آن ها به سوی مسجد حرکت کرد، در حالی که از ضعف پاهایش بر زمین کشیده می شد.

وقتی که از منزل وارد مسجد شد، ابوبکر را دید که در محراب ایستاده است. آن حضرت نزدیک محراب رفت و با دست به ابوبکر اشاره کرد که عقب برود. ابوبکر به عقب رفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله در محراب ایستاد. او نماز را از همان جایی که ابوبکر قطع کرده بود، ادامه نداد، بلکه نماز را از اول با تکبیرة الاحرام شروع کرد.(19)  
حدیث دوات و کاغذ

شیخ مفید در ادامه می نویسد: پس از آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز را به جای آورد، به منزلش رفت. او به خاطر ناراحتی و خستگی بی هوش شد. در این حال، صدای گریه و زاری از جمعیتی که داخل منزل آمده بودند، برخاست. آن حضرت صلی الله علیه و آله پس از لحظاتی به هوش آمد و فرمود: دوات و کتف شتری (کاغذی) بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که پس از آن هیچ گاه گم راه نشوید! یکی برخاست تا دنبال دوات و کاغذ برود که پیامبر صلی الله علیه و آله دوباره بی هوش شد. عمر به آن شخص گفت: برگرد! زیرا او هذیان می گوید!(20)، آن فرد برگشت و بعضی از حاضران گفتند: «انّا للّه و انا الیه راجعون.» ما بر خلاف دستور رسول خدا عمل کردیم!

این روایت را قبل از شیخ مفید، هلالی حامدی در کتابش، ج 2، ص 794 و نیشابوری در ایضاح، ص 259 و طبری در تاریخ خود به سه طریق از سعید بن جبیر از ابن عباس بدون ذکر نام عمر نقل کرده اند. مرحوم مجلسی هم آن را در بحارالانوار، ج 30، ص 7073 به پنج طریق از بخاری و به دو طریق از الجمع بین الصحیحین و به سه طریق از صحیح مسلم آورده است که بعضی به جابر بن عبدالله انصاری اسناد داده شده، و بقیه از ابن عباس روایت شده اند.

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 2021، از کتاب تاریخ بغداد، تألیف احمد بن ابی طاهر بغدادی خراسانی (م204208 ه.ق)، از ابن عباس روایت کرده است: در زمان خلافت عمر، بر او وارد شدم. او گفت: پسر عمویت را، که بزرگ خانواده شماست در چه حالی ترک کردی و پیش من آمدی؟، گفتم: در حالی او را ترک کردم که با دلو خود از چاه برای نخلستان ها، آب می کشید و قرآن می خواند. سپس پرسید: ای عبدالله، آیا هنوز هم به فکر خلافت هست؟ گفتم: بله. پرسید: آیا هنوز هم گمان می کند که رسول خدا او را نصب کرده است؟ گفتم: بله، و بالاتر این که از پدرم درباره آنچه او ادعا می کند، سؤال کردم. پدرم پاسخ داد: او راست می گوید. عمر گفت: «علی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله جایگاه والایی داشت. ولی این چیزی است که حجتی را اثبات نمی کند و عذری را برطرف نمی نماید. پیامبر صلی الله علیه و آله در زمانی، جایگاه علی علیه السلام را بالا برد و هنگام وفاتش تصمیم داشت که به جانشینی وی تصریح کند، اما من از آن جلوگیری کردم و این به خاطر دل سوزی نسبت به اسلام و آگاهی از آن بود. به خدا قسم، نمی بایست که قریش بر امر حکومت مسلّط شوند؛ زیرا در این صورت، عرب ها در تمام نقاط علیه آن ها طغیان می کردند! رسول خدا صلی الله علیه و آله هم آنچه را که در دل داشتم، فهمید، لذا، از بیان آن خودداری کرد.» خداوند ابا دارد که امضا کند، مگر آنچه را که جاری شده است!»

وی همچنین در شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص 78 79 از ابن عباس نقل کرده است: همراه عمر به قصد شام خارج شده بودیم. در بین راه به من گفت: ای پسر عباس، از پسر عمویت گلایه دارم؛ زیرا از او درخواست کردم که همراه من خارج شود، اما امتناع کرد. هنوز هم او را ناراضی می بینم!، به نظرتو ناخرسندی اش به خاطر چیست؟، گمان می کنم که او هنوز به خاطر از دست دادن مقام خلافت از ما دلخور است! گفتم: همین طور است. او می گوید که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را برای خلافت معیّن کرده است. او گفت: ای پسر عباس، رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین چیزی را اراده کرد، اما وقتی خدا آن را اراده نکرده بود، چه می شود؟!، رسول خدا چیزی را اراده کرده بود، ولی خدا چیز دیگری را اراده کرده بود، بدین سان، اراده الهی انجام شد و اراده رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام نشد! آیا هرچه را که رسول خدا صلی الله علیه و آله اراده کرد، انجام شد؟! آن حضرت تصمیم داشت که هنگام وفاتش او را برای خلافت معیّن کند، اما من از ترس برپا شدن فتنه و به خاطر گسترش اسلام، از این کار جلوگیری کردم! رسول خدا هم این را متوجه شد و از بیان تصمیم خودش، خودداری کرد!
وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام

شیخ مفید می نویسد: پس از آن که افراد از پیش آن حضرت صلی الله علیه و آله بیرون رفتند، فرمود: برادرم، علی بن ابی طالب، و عمویم را پیش من بیاورید. آن دو را فراخواندند و آن ها نزد پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر شدند.

آن حضرت رو به عمویش کرد و پرسید: ای عباس، ای عموی رسول خدا، آیا وصیت مرا می پذیری و به وعده هایم عمل می کنی و دیون مرا می پردازی؟

عباس گفت: ای رسول خدا، عموی تو، پیرمردی پا به سن گذاشته و عیالوار است و تو همانند ابری سخاوتمند و کریم بوده ای و ممکن است بر عهده تو وعده ای باشد که عموی تو نتواند آن را انجام دهد! پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله رو به علی علیه السلام کرد و پرسید: ای برادر من، آیا وصیت مرا می پذیری و به وعده هایم عمل می کنی و دیون مرا می پردازی و پس از من به انجام کارهای خانواده ام، اقدام می کنی؟

علی علیه السلام فرمود: بله، ای رسول خدا.

آن گاه فرمود تا شمشیر، زره و تمام لوازم شخصی و حتی پارچه ای را که در جنگ ها به شکم می بست، بیاورند. پس از آن که این وسایل را حاضر کردند، همه آن ها را به علی علیه السلام سپرد. سپس انگشترش را از دست بیرون آورد و فرمود: این را هم بگیر و به دست کن. آن گاه علی علیه السلام را در آغوش کشید و سپس فرمود: با نام خدا به منزل برو.(21)
شیخ صدوق با اسناد خود از ابن عباس روایت کرده است: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در بستر بیماری خوابیده بود، عده ای از اصحاب در اطرافش بودند، در این حال، عمّار بن یاسر از او پرسید: «ای رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت! اگر آن واقعه رخ داد، چه کسانی شما را غسل بدهند؟ آن حضرت فرمود: فقط علی بن ابی طالب؛ زیرا هنگامه غسل، ملائکه او را یاری می دهند.

عمّار دوباره پرسید: پدر و مادرم به فدایت! اگر این واقعه رخ داد، چه کسی بر شما نماز بخواند؟

آن حضرت صلی الله علیه و آله رو به علی علیه السلام کرد و فرمود: ای پسر ابوطالب، پس از آن که روح از بدنم جدا شد، بدنم را به خوبی غسل بده و مرا در این دو پارچه (که پارچه های مستعملی بودند) یا میان پارچه سفید مصری و برد یمانی کفن کن و مرا در پارچه گران قیمت کفن نکن. سپس جنازه ام را تا کنار قبرم حمل کنید. در این هنگام، اول خدای جلّ و علا از فوق عرش، سپس جبرئیل و میکائیل و اسرافیل همراه ملائکه بسیاری که جز خدای متعال تعداد آن ها را نمی داند، سپس کسانی که عرش را در بر گرفته اند، سپس ساکنان آسمان های هفت گانه، یکی پس از دیگری و آن گاه تمام اهل بیتم و زنانم به ترتیب بر من نماز می خوانند. آن ها به من اشاره می کنند و بر من سلام می فرستند. پس شما هم با گریه و زاری مرا اذیت نکنید.(22)  
گریه انصار

شیخ مفید در أمالی، با اسناد خود از ابن عباس روایت می کند: مردان و زنان انصار در مسجد جمع شده بودند و برای رسول خدا صلی الله علیه و آله گریه می کردند. در این هنگام، عباس و پسرش فضل و حضرت علی علیه السلام داخل شدند و به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کردند: ای رسول خدا، مردان و زنان انصار در مسجد جمع شده اند و به حال شما گریه می کنند؛ آن ها می ترسند که شما از دنیا بروید.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «دست های مرا بگیرید.&ra
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.085 seconds.